کتاب مار و پله
کتاب:ماروپله
نویسنده:فائقه میرصمدی
انتشارات:نشر شهید کاظمی
دستهبندی:علوم سیاسی و روابط بینالملل
انتشار:1398
تعداد صفحات:404
{。^◕‿◕^。}
معرفی کتاب مار و پله
مار و پله نوشته فائقه میرصمدی داستان زندگی مدینه؛ ادمین کانال داعش در ایران را روایت میکند.
درباره کتاب مار و پله
فائقه میرصمدی ابتدا در آبانماه سال ۹۶ دیداری با مدینه داشته و پس از این که مامورین امنیتی قدری درباره این زن و فرزندانش و محل زندگی و وضع اجتماعی او برایش گفتهاند، نسبت به زندگی او مشتاقتر شده است بنابراین تصمیم گرفته داستان زندگی این زن را بنویسد. مدینه در این کتاب درباره همه زوایای زندگیاش حرف زده است.
خواندن کتاب مار وپله را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به سرگذشتنامهخوانی را به خواندن این کتاب دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب مار و پله
۲ ماه از آزادی من میگذرد، امروز جلسه هفتگی دارم با سیمین. بارها به او گفتهام از بازجوی خودم وقت ملاقات بگیر و او هر بار بهانهای میآورد و میگوید:
مدینه رابط تو، منم. شغل ما اقتضائاتی داره که نمیتونم برات توضیح بدم. هر بار گفتی، منم گفتم به خودم بگو، مطمئن باش که منتقل میکنم.
قول بده همهچیزو بگی.
باشه.
سیمین من میخوام برگردم افغانستان.
برای چی؟
نمیتونم اینجا بمونم.
میدونم سخته، ولی دوران سختشرو گذروندی، از این به بعد درگیریهات کمتر میشه.
سیمین به آقای حیدری بگو کارش دارم.
باشه. اگه موافقت کرد، بهت خبر میدم.
خیلی ممنون. جزاکالله خیرا.
آمین و ایاک.
احسنت سیمین خانوم. نمیدونستم تکیهکلامهای مارو بلدی.
دیگه چه خبر؟ مدینه بگو از بابات چه خبر؟ از وقتی برگشته اوضاعت بهتر نشده؟
آستین لباسم را بالا میزنم و دستم را نشان میدهم که از کبودی به سیاهی میزند. سیمین مات و مبهوت من را نگاه میکند. زبانش بند آمده.
چی بگم سیمین؟ تمام تنم همینجوریه. روزی که بابا برگشت، تا حد مرگ منو زد. بهش حق میدم. مادر ساده من مثلا اومد منو از زیر کتک باباجی نجات بده که گفت: ” نزن! این طفلکی حمل داره!” بابا عصبانیتر شد و بهقدری منو زد که نفسش بند اومد. نصف شب منو از خونه بیرون کرد، نشستم در خونه، جاییرو نداشتم که برم. بعد یک ساعت گلشن اومد تو کوچه که آشغالها رو بگذاره، منو دید.
گلشن کیه؟
دوست مامانم، همسایهمون. گلشن هم میترسید منو ببره تو خونه. تو حیاط یه تخت چوبی کوچیک دارند، بالش و پتو داد که همونجا بخوابم و گفت: ” خدا کنه امانخان امشب بیدار نشه و توالت نره. حواست باشه اگه اومد، برو زیر تخت قایم شو.” بندهخدا خیلی معذرتخواهی کرد که تو سرمای حیاط میخوابم. میگفت: ” وقتی که رفتی افغانستان، آشناها و فامیل پشت سرت نفرین میکردند، وقتی برگشتی، همه با تنفر بهت نگاه میکردند، اما از وقتی مامورهای اطلاعات تو رو گرفتند، همه ازت میترسند.” سیمین!